و خواندنی است، منتشر شد.لینک تهیه کتاب در زیر آمده است
https://books2read.com/u/bzqrwj
جلد سوم کتاب لبخند
تاریخ که شامل حکایات و شوخیهای شیرینِ تاریخی و اجتماعی است خدمت عزیزان تقدیم
میگردد .این حکایات و طنزهای تاریخی از شوخیهای مکتوب و نقل شدهِ تاریخ ایران و
جهان گلچین شده و بهمراه توضیحات مختصر و تکمیل کننده ،تصحیح و بازنویسی شده است.
امید است سبب اندکی انبساط خاطر شده و دقایقی لبخند بر لب خواننده محترم، در این
دنیای پر آشوب بنشاند. البته همانطور که قبلا هم گفته شد در
انتخاب و گردآوری شوخی ها، قصد توهین به هیچ قوم و ملیت و آیینی نبوده است و این شوخیها صرفا برای تغییر
ذائقه و یادآوری برخی از رفتارها و خلق وخوی مردمان، از گذشته تا به حال بوده است.
بیش از سه سال از نگارش جلد اولِ کتاب لبخند تاریخ میگذرد و
متاسفانه باز خبری از "لبخند" در جهان نیست! و نه تنها اوضاع
عمومی جهان بهتر نشده، بلکه روز به روز هم شرایط بدتر شده و نظاره گر جنگهای
طولانی، مشکلات اقلیمی ، اقتصادی و اجتماعی و یاوه گویی های بدون پایانِ
سیاستمداران هستیم و ظاهرا شکل و قالب رفتار انسانها علیرغم پیشرفت چشمگیر دانش
و فن آوری، تغییر زیادی نکرده است و در بر همان پاشنه میچرخد، نمونه عینی آن
را در وضیعتِ نابسامانِ امروز دنیا و "احوالِ انسانِ سرگشتهِ قرن بیست و یک"
می بینیم؛
انسانی که اخلاقیات
و روش زندگی را از «اینستاگرام» و «فیس بوک» فرا میگیرد و الگوی او هم چند سلبریتی
"وامانده در زندگی شخصی" شده است. و از آنطرف هم در دعوای سیاستمدارانِ
سیری ناپذیر و بیخرد، نه سر پیازست و نه ته آن، ولی باید به ساز آنها برقصد و با
رنج و سختی، گلیم خود را از این آبِ گل آلودِ زندگی بیرون بکشد.
اما در مورد دلیل این رفتارهای نابخردانه عموم گونهِ ما در
طول تاریخ، در کتاب "هشتاد سکه"به تفصیل به این موضوع از
نگاه فیزیولوژی ، انسان شناسی و تاریخی پرداخته ام که در اینجا خلاصه ای از این
تحلیل آورده میشود.
سیستمهای هورمونی دوپامین – سروتونین در مغز، کنترل کننده
اصلی رفتار و اخلاق ما انسانهاست و با کم و زیاد شدن ترشح این هورمونها و برخی
واسطه های شیمیایی دیگر در قسمتهای مختلف مغزِ بزرگ ما، واکنشهای رفتاری اصلی انسانها
مانند لذت، غم ، شادی ،علاقه ، تنفر و پاداش، شکل میگیرد. در طول
تکامل چند میلیون ساله گونه ما یا همان "انسان خردمند"، برخی جهش ها و
خطاهای تکاملی، در ژنهای مسئولِ عملکردِ دستگاه عصبی بوجود آمده ،که سبب بروز خطاهای
مهم در ترشحِ بجا و صحیح این هورمونها در مغز شده است.این نقص، با برهم زدن تعادل
هورمونی سیستم عصبی، سبب بروز رفتارهای عجیبی از انسانها شده است که در هیچ گونه
دیگری دیده نمیشود!.
غیر از درصد کمی از جمیعت انسانی، اکثریت مطلق این گونه، چه
غربی باشند چه شرقی، چه سیاه باشند چه سفید، چه باسواد باشند چه بیسواد،چه دولتمرد
باشند چه شهروند، چه دانشگاهی باشند چه عامی ، چه ثروتمند باشند چه فقیر، بخاطر
این خطاهای تکاملی و ترشح ناهمگون هورمونهای مغزی، رفتارهای «غیر قابل باور» و «واکنش
های عجیب»،در طول حیاتِ چند هزار ساله اجتماعی و شخصی خود ، انجام داده و میدهند.
و ظاهرا این گونه خیال رستگاری ندارد و نمی خواهد روی آرامش
ببیند!.
اما مهمترین خطاهای تکاملی گونهِ انسانِ خردمند کدامند؟
-- او بر خلاف گونه های دیگر که بر اساس نیاز، شکار
میکنند و میخورند، "سیری ناپذیر" است و "همه چیز"
را برای خود میخواهد، و عاشق مالکیت است،این مالکیت و داشتن، با ترشح هورمونهای
لذتبخش درمغز(سروتونین) او را بدنبال "داشتنِ" بیشتر و بیشتر میفرستد، و
ترشح این هورمونها،حال او را حداقل مدتی خوب میکند و به او احساس رضایت میدهد، ولی
دگمه Off
یا توقفِ "سیر شدنِ" او
تا هنگام مرگش، خاموش نمی شود! و پیوسته چون معتادان ، بدنبال حفظ و افزایش
داشته ها، ازجمله "مقام" و "ثروت" و "قدرت" است و البته اینها هم زود به زود برای او
کهنه و تکراری میشود و باز بدنبال "بیشتر" میرود.
به حرص و طمعِ سیری ناپذیر انسان در طول تاریخ و ثروت
اندوزی ،قدرت طلبی، شهوت جاه و مقام و...، چه در زندگی مردم عادی و چه در سطح
حاکمان، نگاهی بیندازید! و همچنین مصرف گرایی افراطی انسان امروز و شرکت او در
"مسابقهِ بی پایانِ رقابت"، و "داشتن" را مشاهده کنید.
-- او بخاطر مغز بزرگی که دارد،بر خلاف اکثر گونه ها،آینده نگر
است، ولی این آینده نگری طبیعی با ترشحِ بیش از حد هورمونها، به " آینده
نگری افراطی" تبدیل شده است و او همیشه و بشدت از آینده میترسد. اگر
چه این خصوصیت در ابتدا باعث بقا و پیشرفت تمدنی و بهبود کیفیت زندگی ما شده است،
ولی حالا بلای جانمان شده است و از ترسِ "فردا" و فردا ها، لذت "امروز"
را درک نمیکنیم و زندگی و "حال" کوفت مان میشود.
--گونه ما باز بخاطر عدم تعادل هورمونهای مغزی که "احساس لذت" را در او کم یا زیاد میکند، بشکلی غریزی "بشدت احساساتی" است و از ابرازِ احساسات و خندیدن و خوش بودن، لذت فراوان میبرد و با ترشح پیوسته این هورمونها، کیف میکند و حالش خوب میشود، ولی بر عکس در هنگام "فکر کردن"، این هورمونهای لذت بخش، به همان میزان در مغزش ترشح نمیشود و به اندازه "احساساتی شدن" از "فکر کردن" لذت نمیبرد! و در بسیاری از موارد از ورود به "معقولات" و "واقعیات"، بیزار است.
برآیند این ترشحات هورمونی، سبب شده که: احساساتش
بیشتر زندگی و رفتار او را کنترل کُند تا خردورزی .
-- او بشدت تحت تاثیر قرار گرفته و میگیرد و " تقلید"میکند، و از این تقلید و دنباله روی لذت میبرد. معمولا در تصمیم گیری به
"تصمیم" جمع چشم میدوزد و با تقلید، آن را انجام میدهد، و با اینکار
تعادل هورمونی مغزی رضایت بخشی بدست می آورد که او را به اوج لذت میرساند!، اگر هم بخواهد خلاف جهت شنا کند و تصمیمی در تضاد با نظر
جمع بگیرد با خودش درگیر میشود و عذاب وجدان میگیرد.
نگاهی به حماقت عمومی ملتها در طول تاریخ و شور و شوقشان در
تقلید کردن و انجام دادن کارهای عجیب و غریب، بیاندازید. مثالهایی چون: برده داری
و کشتار همنوعان و افتخار کردن به آن! ، و یا سر و دست شکستن مردم آلمان برای
عضویت در حزب نازی و "های هیتلر" گفتن!، مثالهای خوبی است. همچنین نمونه
های فراوانِ دیگر از این "مسخ شدگی عمومی" و "پشیمانی و سرخوردگیِ"
بعد از آن را، در تاریخ ملتهای دیگر هم ببینید. (نمونه های تاریخی و عینی این
موضوع را ، در کتاب "حماقت ملتها"، توضیح داده ام)
-- او بخاطر ترس های فراوانی که در
زندگی ابتدایی و دیرینه داشته است و همچنین بخاطر داشتن ژنهایی که در طی فرآیند تکامل
از گونه های دیگرِ پستانداران، در ژنوم خود دارد ، " رفتار گله ای"، بروز
میدهد و بشدت متمایل به داشتن "ناجی " و "رهبر" بوده و مستعد "بردگی"
و "بندگی" است، تا کسی یا
چیزی، او را در این دنیای پر از ترس و بلا، به ساحل امن برساند. اصلا او از اطاعت کردن و مطیع بودن جمعی، بیشترین کیف را
میکند و هورمون رضایتِ ناشی از پیروی و دنباله روی، در مغزش تولید میشود!.
بنابراین در کنار همنوعان براحتی تهییج میشود و کلماتِ دهن
پرکنی چون «به روز بودن»، «جانفشانی »،«ملی گرایی»، «برابری» ،«غیرت و تعصب»، «زنده باد و مرده باد»، و... را باور کرده و میکند، و مال و جانش را
برای سود و منافع دیگران از دست میدهد و فدا میکند؛
از ایدئولوژیها و
خرافات و موهومات دنیای قدیم ،تا تبلیغات و رسانه و مدیای جهان امروزی، سلیقه و
رفتارِ عموم گونه او را شکل داده و میدهد، و با این خطای تکاملی و استعدادِ بردگی
، میتوان براحتی او را تحمیق کرده و "بردهِ" همه چیز از "بُت"
و "زئوس" و "ایدئولوژی" گرفته، تا "مُد" و موبایل
و "فضای مجازی" و هوش مصنوعی، نمود.
تعجب نکنید! و باز نگاهی به تاریخ جهان بیندازید و ببینید آیا
غیر از این بوده است؟ آیا جوامع ما انسانها از این خطاهای تکاملی متضرر نشده اند؟،
به عنوان یک تاریخ پژوه، به شما اطمینان میدهم که در کلِ تاریخِ مکتوب
بشر، دوره ای صد ساله یا حتی پنجاه ساله وجود نداشته است که در آن از جنگ و ویرانی
و کشتار و آشوب خبری نباشد.
به همین دلایل است که بعد از ده هزار سال زندگی شهرنشینی و بقولی
متمدنانه، که "انسان" بعد از انقلاب کشاورزی داشته و امروزه هم پیشرفت های چشم گیری در درمان بیماریها،افرایش تولید غذا، مهار
بلاهای طبیعی،و فناوری، بدست آورده است، اکنون "خودش" به
"مصیبتی بزرگ" تبدیل شده و کمر به نابودی محیط زیست و گونه و خانه خود
بسته است ! و از او رفتارهایی می بینیم که نه تنها با رفتار اجدادِ شکارچی و بَدَوی
اش، مو نمیزند! بلکه بدتر و ترسناک تر است، باز مثالِ جنگ افزار های دنیای
قدیم و جدید، و مقایسه میزان کشتار آنها، نمونه خوبی است.
حال چگونه انتظار داریم که این
گونه با این خصوصیات عجیب و پیچیده، بتواند به صلح و آرامش و سعادت برسد؟!
متاسفانه با این خطاهای تکاملی و بنیادی، و ژنوم فعلی انسان
خردمند، هیچ "نسخه فراگیر" و "جهان شمول"، برای
"سعادت" و آرامشِ عمومِ گونه ما وجود ندارد، و آرزو هایی چون
"صلح جهانی" ،عدالت، رفاه عمومی یا آرمان شهر، رویاهایی است زیبا، ولی دست
نیافتنی، و هر کس و هر ساختاری هم ادعای سعادتمند کردن عموم انسانها را داشته
و دارد، راست نمیگوید!...
دوباره نگاهی به تاریخ چند هزار ساله تمدن بیندازید و ببینید که این مدعیان
سعادت بشری ، نه تنها برای انسانها " آرامش"، "شادی" و
"خوشبختی" بهمراه نیاورده اند، بلکه، آنها را سیاه روزتر کرده اند.
بنابراین شاید بهتر باشد که انتظارات خود را تعدیل کنیم و اگر با رنج و تلاش از دام این خطاهای تکاملی و از دستِ "همنوعان"، جان سالم بدر برده ایم، در
زندگی فردی، دنیا را کمتر جدی گرفته و "حالِ" خود را "خوش"
کنیم و با الهام از هنر و ادبیات ، این دنیا و زندگی را یک نمایش در ژانر «تراژدی –کمدی»
(Tragicomedy) در نظر گرفته و در پایان، نغمهِ زمزمه شده
آن شرپای نپالی کوههای هیمالیا را، بشنویم که میگفت:
« بیایید فکر کنیم همه چیز در این
جهان یک شوخی است
چون اگر غیر از این بود، باید استخوانهای
مان در زیر فشارِ "حقیقت" ، خُرد می شد»
شهاب بهمنی
اسفند ماه 1402

Comments
Post a Comment